شعر های من ساده تر از این حرف هاست
نه خبری از استعاره های پیچیده است
نه واژه های دشوار،
نه تشبیه های چندپهلو...
در شعرم،
دلتنگی همان دلتنگی،
غم همان غم
و عشق یعنی توست...
من از لبخندت،
از عطرت،
از موهایت،
از دستانت،
جان سالم به در خواهم برد!
اما امان از چشمانت بانو....
با دست هایی که در بند ماندن اند،
و چشم هایی که محو سفر،
به من حق بده،
تا سردرگم یک انتظار،
سکوت کنم.
دور می شوی
و تنهایی بزرگ تر می شود...
همیشه اجسام
نزدیک به غروب خورشید،
سایه های بلند تری
دارند....