به من تبریک نگید. من دیروز 32 ساله شدم. به همین سادگی به سنی رسیدم که دوسال پیش فکر میکردم تو این سال زندگیم کامل شکل گرفته. زندگی سریع میگذره و من سریع تر بزرگ تر میشم.
دیروز دوبار تولد گرفتم. یک بار با خانوادم و بار دوم با دوستام. با بهترین های زندگیم. خانواده و دوستانی که برای من، بهتر از اونا ممکن نبود . اما در عین حال فهمیدم کنارشون چقدر مفردم... نه اینکه تنهایی اذیتم کنه یا اینکه غمگین باشم. فقط حس کردم میون فوق العاده ترین آدم های زندگیم ، تنها کسیه که منو میشناسه خودمم. خوشحالم که دارمشون اما احساس میکنم دنیای من از آدم های دوروبرم خیلی دوره. میان آشناترین ها ،غریبه ترین بودم.
امسال،سال عجیبی برای من خواهد بود. حالا در نامتعادل ترین شرایط زندگیم هستم. یه چیز نامشخص روبرومه. دارم بزرگترین ریسک زندگیمو میکنم. میخوام از صفر شروع کنم. همه چیز رو. این روزها انگار همه چیز آخرین باره برام. و اولین بارهای زیادی سر راهمه. زندگیم مثل یک قایق کاغذی تو طوفانه. اما این نتیجه ای که بهش رسیدم و میخوام پاش وایسم. این پایان یک فصل طولانی و آغاز یک دوره ی جدیده. امسال، همه چیز تموم میشه. امسال همه چیز شروع میشه.
من در شانزدهم فروردین هزاروسیصدو نود و پنج ، سی و دو شمع رو فوت کردم اما تو این سی سال و اندی ، هزار سال عمر کردم. امروز شروع تناسخ منه. شروع یک تغییر بزرگ. امیدوارم سال دیگه فقط یک شمع رو کیکم باشه. شمع یک سالگیم.
ساعت دو صبحه، دنیا تاریکه. اما خورشیدم میخواد طلوع کنه. بهم سالگرد تولدم رو تبریک نگید. بهم پایان این سی و دوسال رو تهنیت بگید....
#مازیارمجد
پ.ن. کانال تلگرامم @maziarmajdpoem