یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

چیزی به شکستن این بغض نمانده است،عجله کن بانو

این روزها

تنهایی ام را

- مثل کودکی که جز من کسی را ندارد -

همه جا با خود می برم؛

در پرسه های شبانه ام،

در لحظه های شک و تردید...

حتی در کابوس هایم...

این روزها باید کسی باشد

که این بغض لعنتی به بهانه ی او

هم شده

نشکند...

کسی که آغوشش

امن ترین جای جهان باشد...

هه!خواب می بینم...

 

حس می کنم در چشمانم

بزرگترین سونامی جهان آغاز شده،

و من

در برابرش

چیزی جز این لبخند احمقانه

که روی لبانم ماسیده است،

ندارم...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهرا چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 16:21 http://mehrarang.blogfa.com

خود را به ذهن قاب ها آیینه ها مسپار
این تو دگر در خواب ها تصویرخواهدشد
تا پیش او راهی همیشه پیش رو داری
آری جوان ات تا رسیدن پیر خواهد شد

:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.