یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

این قصه مدتهاست به پایان رسیده است....

قصه ی من مدت هاست که به پایان رسیده است.

 نه شاهزاده ای

برای عاشقی،

برای نجات دادن داشت

و

نه جادوگری برای کشتن!

ساده بود

شبیه مرگ،

تلخ،

مثل مردی که اشک می ریخت...

و ترسناک،

مانند مردی که خودش را در کابوس هایش گم کرده است...

.

.

.

سالهاست که در پایان قصه مرده ام!

نظرات 3 + ارسال نظر
پرستو دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 15:02 http://borjeranginkaman.blogfa.com

متوجه شدم اما نامفهوم نوشتی.یعنی داستانیه که هممون میدونیم چیه ولی وقتی تو به زبون خودت روایتش می کنی صرفا چون من تو ذهنم میدونم داستان چیه ازش رد میشم ،به خودی خود نامفهوم نوشته شده.یا جای کلمات بهتره عوض شه یا یه چیزی بهش اضافه یا ازش کم بشه.
به نظر من یه چیزی کم داره.البته نظرم کاملا شخصیه

رها شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 19:50 http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

پرستو شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 17:19 http://borjeranginkaman.blogfa.com

خط 4 و 6 یک چیزی کم داره!خیلی نامفهومه البته از نظر من!

چطور؟ در مورد داستان های قصه کلاسیکه. یک جادوگر بد و یک شاهزاده خانم خوب

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.