ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
نه شاهزاده ای
برای عاشقی،
برای نجات دادن داشت
و
نه جادوگری برای کشتن!
ساده بود
شبیه مرگ،
تلخ،
مثل مردی که اشک می ریخت...
و ترسناک،
مانند مردی که خودش را در کابوس هایش گم کرده است...
.
.
.
سالهاست که در پایان قصه مرده ام!
متوجه شدم اما نامفهوم نوشتی.یعنی داستانیه که هممون میدونیم چیه ولی وقتی تو به زبون خودت روایتش می کنی صرفا چون من تو ذهنم میدونم داستان چیه ازش رد میشم ،به خودی خود نامفهوم نوشته شده.یا جای کلمات بهتره عوض شه یا یه چیزی بهش اضافه یا ازش کم بشه.
به نظر من یه چیزی کم داره.البته نظرم کاملا شخصیه
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir
خط 4 و 6 یک چیزی کم داره!خیلی نامفهومه البته از نظر من!
چطور؟ در مورد داستان های قصه کلاسیکه. یک جادوگر بد و یک شاهزاده خانم خوب