یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

از خستگی

خسته ام ...
خسته ، می فهمی؟
حالا خودت را لا به لای این همه رویا و واژه 
گم می کنی
که مثلا بگویی
به تو مربوط نیست؟
یا هنوز برای آمدنت زود است؟
من غمگینم
این را که دیگر می فهمی؟
من از این بغض بی معنی پر خاطره کلافه ام
انگار تمام دنیا بر روی دوش من است
تو انگار نه انگار...
هی می روی پشت خواب و کابوس پنهان میشوی 
و صدایم میزنی
بیا
بگرد
پیدایم کن....
من
دیگر
نه می گردم
نه صبر می کنم
نه...
می روم گوشه ی اتاقم
زانوانم را بغل می کنم
و میزنم زیر گریه ی بی حوصلگی....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.