یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

سی و دو

به من تبریک نگید. من دیروز 32 ساله شدم. به همین سادگی به سنی رسیدم که دوسال پیش فکر میکردم تو این سال زندگیم کامل شکل گرفته. زندگی سریع میگذره و من سریع تر بزرگ تر میشم.
 دیروز دوبار تولد گرفتم. یک بار با خانوادم و بار دوم با دوستام. با بهترین های زندگیم. خانواده و دوستانی که برای من، بهتر از اونا ممکن نبود . اما در عین حال فهمیدم کنارشون چقدر مفردم... نه اینکه تنهایی اذیتم کنه یا اینکه غمگین باشم. فقط حس کردم میون فوق العاده ترین آدم های زندگیم ،  تنها کسیه که منو میشناسه خودمم. خوشحالم که دارمشون اما احساس میکنم دنیای من از آدم های دوروبرم خیلی دوره. میان آشناترین ها ،غریبه ترین بودم.
امسال،سال عجیبی برای من خواهد بود. حالا در نامتعادل ترین شرایط زندگیم هستم. یه چیز نامشخص روبرومه. دارم بزرگترین ریسک زندگیمو میکنم. میخوام از صفر شروع کنم. همه چیز رو. این روزها انگار همه چیز آخرین باره برام. و اولین بارهای زیادی سر راهمه. زندگیم مثل یک قایق کاغذی تو طوفانه. اما این نتیجه ای که بهش رسیدم و میخوام پاش وایسم. این پایان یک فصل طولانی و آغاز یک دوره ی جدیده. امسال، همه چیز تموم میشه. امسال همه چیز شروع میشه.
من در شانزدهم فروردین هزاروسیصدو نود و پنج ، سی و دو شمع رو فوت کردم اما تو این سی سال و اندی ، هزار سال عمر کردم. امروز شروع تناسخ منه. شروع یک تغییر بزرگ. امیدوارم سال دیگه فقط یک شمع رو کیکم باشه. شمع یک سالگیم.
ساعت دو صبحه، دنیا تاریکه. اما خورشیدم میخواد طلوع کنه. بهم سالگرد تولدم رو تبریک نگید. بهم پایان این سی و دوسال رو تهنیت بگید....

#مازیارمجد
پ.ن. کانال تلگرامم                            @maziarmajdpoem

هذیان گویی

گاهی فقط باید نوشت. اونقدر کلمه پشت هم ردیف کنی تا خالی بشی از تمام فکر هایی که جلوی شکستن بغضت رو می گیرند. من پر از بغضم. بغض های سال های سپری شده و سال هایی که هیچوقت نیومدند. بغض بوسه های اتفاق نیافتاده... بوسه هایی که یادآور آدم هایی هستند که زندگیمو لمس کردند...

گاهی فقط باید نوشت. از آدم هایی که اومدند و رفتند. اما بیشتر از هرچیزی باید از آدم هایی نوشت که هیچوقت نیومدند. و این انتظار برای اون ها ، مثل یک وزنه ی سنگین روی قلبت میمونه و هیچوقت برداشته نمیشه. پر میشی از ای کاش و اگه میشد و ... اونوقته که می بینی آدم هایی که نبودند بیشتر زخم گذاشتند...

این روزها آهنگ ها و ترانه بیشتر از هر ماده ی مخدری منو به عالم دیگه می برند. انگار بعضی آهنگ هارو برای زندگی من و آدم های زندگیم خوندند. 

این روزها بیشتر و بیشتر می نویسم... اما این بغض و این زخم ها درمانی ندارند...