یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

بی عنوان

هر پنج شنبه شب تنهایی،

من با واژه ها هم آغوش میشوم.

و هر عصر جمعه شعری دلگیر از من متولد میشود...

از این عشق بازی پر بغض،

انتظار  ترانه ای شادتر نمی رود...





می خندم به این همه لبخندهای پر اشکم…

این روزها

سخت دلتنگ گریه ام،

و سکوت معنی

 فاصله ی بغض هایم می شود...

برای رهایی از این خفقان پر واژه،

راهی جز شاعر شدن ندارم....

زمستان در راه هست...

"خدا نگهدار"

همین دو کلمه ی ساده

سرآغاز شکستن بغضی است

که برگهای پاییزی زیر گام هایم را

 هوائیه باران می کند...

من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،

دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم

تا کسی نفهمد،

دل این شاعر،

زخمی لبخند تلخی است،

که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.

راهی نیست؛

باید رفت...

این پاییز از آغاز زمستانی بود....

سکوت


مدتی است

 واژه ها از من فراری اند،

انگار دچار سکوتی ام

که قبل از شکستن بغضی طولانی لازم دارم،

لبخندم را فراموش کرده ام،

و حالم این روزها

شبیه نگاه گنگ مردی است

که هویتش را فراموش کرده است....