یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

با من وعده ای بگذار بانو

قرارمان هر شب در خوابهایم،
انتهای کابوس های تنهایی 
کنار آن بغض همیشگی ،
بعد از زخم های عاشقانه
سر کوچه ی انتظار....
من، آبی میپوشم
به رنگ آسمانت 
تو سیاه بپوش...

زمستانه

پشت این همه حرف های عاشقانه،
فقط،
حدیث تنهاییم،
در کوچه پس کوچه های شعرم می پیچد....

شعر خسته

این روزها،
انگار همه ی غروب های جمعه های تنهایی را
به رگ روز هایم تزریق کرده اند.
و سهم من 
از این همه شاعرانگی،
همین سطور خسته ای است
که حرف های دل های شکسته را تکرار می کند.

بانو ما تکرار همان قصه ی قدیمی هستیم...

این روزها،
با همه ی تنهایی ام.
شنگولم،
لحظه شماری میکنم ،
برای گرگی که در چشمانت خانه کرده است...

تنهایی

چه بی تکیه گاهم،
مثل اخرین برگ پاییزی
در دستان باد ...

تنهایی

غمگینم،
مثل تک درخت حیاط خانه مان،
که به باغ همسایه زل زده است...

قبیله ی یک نفره

سهم من 
از این دنیا،
قبیله ای است 
یک نفره،
که هر شب 
در رد گام های تو،بانو؛
از سرزمین کابوس هایم
به دشت رویا ها کوچ می کند...