قرارمان هر شب در خوابهایم، انتهای کابوس های تنهایی کنار آن بغض همیشگی ، بعد از زخم های عاشقانه سر کوچه ی انتظار.... من، آبی میپوشم به رنگ آسمانت تو سیاه بپوش...
این روزها، انگار همه ی غروب های جمعه های تنهایی را به رگ روز هایم تزریق کرده اند. و سهم من از این همه شاعرانگی، همین سطور خسته ای است که حرف های دل های شکسته را تکرار می کند.