یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

هذیان ها


گاهی اوقات یکسری چیزا مثل یک نفرین باهاته. مثل خیال پرداز بودنم، احساساتی بودنم، مثل تمام حسای قویی که دارم، چیزایی که فقط خودم می بینم و خواب هام... مثل قدرت هایی که دارم... مثل چیزایی که نمیشه برای دیگران گفت... این چیزا گاهی آزارت میدن،روحتو می خراشند. نه بخاطر دیگران یا اینکه می خوانت یا نه، اینکه دوستت دارند یا نه... بخاطر خودت چون می دونی باید کجا باشی و نیستی. میدونی واسه چی به این دنیا اومدی و می بینی چقدر دوری...
این چیزا مثل یک نفرین تا آخر عمر باهاتن اما باز دوستشون دارم چون این چیزاست که منو خاص کردند. چون باعث تفاوتی شدند که حتی اگه دیگران نبینند.باور نداشته باشند، خودت خوب می بینیشون...
"یه جاهایی آدم باید بجنگه، یه سری جاها هم باید قبول کنه که سرنوشت شکستش داده. وقتی یک کشتی داره غرق میشه، فقط یه آدم احمق کارشو ادامه میده."
خب، من همیشه اون آدم احمق که در حال جنگیدنه بودم....
این سرنوشت منه... من خاص به دنیا اومدم و زندگی بهم خیلی سخت میگره...

نظرات 1 + ارسال نظر
حدیث چهارشنبه 2 مرداد 1392 ساعت 17:15

واقعاحکایت زندگی ماست
وشایدم بشه گفت این نفرینه ک همیشه هست

:(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.