ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
به جای خانه اش،
به خوابهای من رسیده است.
این آخر قصه ی تنهایی من است،
انگار همیشه خودم می مانم
با یک ترس ترش خوابیدن.
این شب ها،
چیزی به جز شعر هایم
برای پنهان کردن ندارم...
واژه هایی که
عریان و شلاق وار
غصه هایم را
قصه می کنند...
من این قسمت رو متوجه نمیشم:با یک ترس ترش خوابیدن؟
یعنی چی؟
شاید چون طعم ترش ، طعم مورد علاقم نیست من اینو انتخاب کردم. برای اینکه این که خواب باعث آرامش نیست