ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
و مشت گره خورده ی این بغض همیشگی،
تنها دستان تو می تواند
ناجی من
میان کابوس های دائمم شوند....
و چشمان تو
که
مرا - فرهاد گونه - وا می دارد،
از میان این همه واژه ی سنگی،
تندیس شعری بسرایم
که نقش همیشگی تو در آن پیدا باشد...
خوشحالم که امروز پست هانونو تو تیوال دیدم
خواستید میتونید جریان مربوط به اخراج فرزانه محمدی رو از دیگر دوستان بپرسید و بعد از اطلاع قضاوت کنید و بی تفاوت نباشید
ممنونم بهار عزیز، می پرسم حتما. مرسی از خبرت
انتظار داشتم شما هم در مذمت اخراج خانم فرزانه محمدی آنهم بخاطر دفاع از شرافت خود در مقابل آماج گستاخی های یک کارگردان تازه به دوران رسیده همچون سایر دوستان خود مطلبی را در تیوال ثبت می کردید.
بالاخره ما نسبت به هم مسؤلیت و تعهد داریم
متاسفانه من در جریان نیستم. این روزها زیاد تو تیوال نمی چرخم
دوست دارم شعراتو مازیار..
نمیدونم چ حکمتیه که وقتی میام می خونمشون باحال اون روزام جوره..
مهسای عزیز :) خوشحالم... مرسی که منو می خونی
چه حس وفاداری و امنیتی داشت این شعر..
این حس همیشه با من بوده... در هر تجربه... من سعی کردم بهترین باشم.
به به،واقعا به به
:)