یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

آی عشق! چهره ی آبیت پیدا هست

دلم  از این گریه های بی اشک گرفته است

بیا برویم

تا غروب جمعه

تا آن بغض بی دلیل...

و

من سر به روی پایت می گذارم

و تو از تمام خواب هایی که در شب هایم

از آن ها عبور کردی،

برایم قصه ها خواهی گفت...

نوازشم کن، بانو...

شاید طلسم این همه کابوس

با دستان تو بشکند،

و من آرام بخوابم و در صبح شنبه ای آفتابی

رو به عطر موهایت بیدار شوم...

حالا مرا در آغوش بگیر

بگذار

اینهمه دلهره ی نیامدنت،

نبودنت، رفتنت را

با صدای لبخندت

فراموش کنم...

من خسته ام بانو،

تو، هی بخند....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.