ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
"خدا نگهدار"
همین دو کلمه ی ساده
سرآغاز شکستن بغضی است
که برگهای پاییزی زیر گام هایم را
هوائیه باران می کند...
من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،
دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم
تا کسی نفهمد،
دل این شاعر،
زخمی لبخند تلخی است،
که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.
راهی نیست؛
باید رفت...
این پاییز از آغاز زمستانی بود....
مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر؛
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
بعد باز هم مرا نگاه کن
جمال ثریا
عاشق این شعرم
سلام
زیبا بود
به روزم