یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

پس کجایی بانو؟

من خسته ام بانو!
بیا دست مادری
برسر این دل خسته از انتظار بکش
و بگو یک روز
عطرت لا به لای لحظه هایم می پیچد
بیا
در حق این بغض ترک خورده
پدری کن 
و بگذار شانه هایت سرچشمه ی رودی باشد
که هزاران سال در پشت سد چشم هایم مانده است...
بیا بانو...
خسته ام !
کاش فقط همین بود...
این شب ها دیگر سراغ خوابهایم را نمی گیری
و من
تمام وجودم درد می کند
انگار از دورترین جای جهان
از چشمان تو،
افتاده ام...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.