یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

خستگی

برایم بگو

صدای ضربان گام های تنهاییم را

روی پوست برگ گرفته ی خیابان های شهر  می شنوی؟

بگو برایم،

تا پایان فصل تردید

تا آغاز فصل باران

چقدر بغض،

چقدر هق هق فروخورده میان بالشم

باقی مانده است؟

به خدا

گاهی

فقط می خواهم

خسته از سنگینی هرچه امید و آرزو و آدمی

تکیه داده بر دیوار خاطرات

ایستاده بمیرم....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.