خواب از سرم می پرد!
رکورد های جهان جا به جا می شود
شب هایی که بین یادت و کابوس هایم
مسابقه است....
این روزها
از بس سرد و گرم روزگار را چشیده ام
زیاد شده اند.
چه کنم جنس دلم پیرکس نیست....
از روز آفرینش
همه ی مردان زمین
عاشق تو بوده اند
هر بار به نامی
گاهی حوا،گاهی شیرین،گاهی لیلا،....
به دستان مهربان مادرم دلتنگم
و نگاه گرم پدرم
و بوی تند سیگارهایش...
این روزهای پر از غربت
شیطنت های خواهرم را کم می آورم
و آن صدای بم و استوار
برادرم را...
چقدر این تنهایی اجباری
روزهایم را تاریک کرده است
بوی خانه دیگر در پستوی ذهنم نمی پیچد
و من انگار خودم را گم کرده ام...
و این شعر کوتاه
شکستن بغض دلتنگی هایم است...