یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

یک عاشقانه ی کوتاه

از لب های تو

 اسم من،

 معنای دیگری میابد..

 گاه مجنون،گاه فرهاد....

زخم های همیشه

 میان این همه خراش خاطره 

از رد محو خیال تو

 بغضم گرفته است...

 انگار این لحظه های سکوت میان ما

 هجوم تمام حرف های ناگفته ی من است..

 در غربت مدام دستانم،

 این همه دوری از تو

 احتمال طولانی یک گریه بلند است.

به من رنگ بپاش نقاش

در این روزهای خاکستری 

تنها رنگ تو در رویاهایم 

باقی می ماند... 

رنگ ملایم یک بوسه ی ناگهانی 

یا یک حس آرام آبی در آغوش تو...

شبانه

من نه شاعرم

نه عاشق

کودکی تنهایم

که در بازی کلمات،گم شده است

من،حودم را

لا به لای قهقه بغض همیشگی ام

و هق هق شادی دروغینم

جا گذاشته ام...

انگار

این لحظه های شاعری

تنها

فریاد بلند عاشقی است

رو به باد

درمان - 24/5/89

 خیال تو را

به رگ خوابم تزریق می کنم

شاید این کابوس های همیشه

درمان شود.

دیدار تو پایان دنیاست

چقدر برزخ انتظارتو سخت است

ثانیه انگار توقف می کندتا لحظه ی ظهور تو

دنیایم سکوت می شود

و تنها صدای گام های تو می آید

.تا قیامت چشمان تو آغاز میشود

می فهمم

بهشت روی همین زمین است

جایی حوالی لبان سرخت... 

بغض - 14/5/89

من خالیم از خیال تو

که دیگر حتی رویایت
گذارش به ذهن مشوشم نمی رسد.
تو لحظه به لحظه دور می شوی
و نگاهت
حوالی قلبم نمی افتد
که با صدای گامهایت به سکوت می رسد..
تو از من گذر می کنی و
من به جای قدم هایت بوسه می زنم...
تقصیر تو نیست...
می دانم...
و بغضی عجیب
دربرم می گیرد
...