یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی
یک شاعرانه ی آرام

یک شاعرانه ی آرام

جایی برای دل نوشت ها و شاعرانه هایم با کمی دیوانگی

هفت روز

روز اول
من آغاز شدم.
روز دوم
عشق آفریده شد؛
روز سوم
واژه خلق شد،
روز چهارم
من شاعر شدم.
روز پنجم 
خدا لبخندی از شیطنت زد
و خواب را به من داد!
روز ششم
خدا تو را 
در رویاهایم آفرید.
و در
روز هفتم
تنهایی من آغاز شد...

شعر منتظر

بیا 
لا به لای این همه واژه ی پر معنی
دنبال جایی برای شب گریه های تنهایی بگردیم.
من خستگی هایم را حوالی واژه ی "تو" جا می گذرم،
تو خنده هایت را به "ما" بسپار.
بی خیال این حرف ها،
برایم بگو
برای اینکه میم اول اسمم
به آخر نام تو بچسبد
چقدر دیگر باید شعر بگویم؟

ترانه ی قدیمی

دیدارتو
همیشه نوستالژیک است!
هر بار،
که ازتو
جدا میشوم ،
ساعت ها
"مرا ببوس" 
را زیر لب زمزمه می کنم
حالا بخاطر لب های توست
یا برای قدم برداشتن به سوی سرنوشت؟
نمی دانم...

عشق در یک نگاه

یک نگاه
دو لبخند
سه حرف...
قصه اغاز شد..

دیدار

نگاهم می کنی.
و شعله ای در چشمانم 
روشن می شود.
پلک هایم را می بندم.
و دخیل آرزوهایم را
به انگشتان تو می بندم.....

شعر کلافه

در سرم،
کلاغ های 
پایانی قصه های بی پایان،
خانه شان را طلب می کنند.
بر لبانم
واژه ها
پا به پا می کنند
از اضطراب شعرهای
نیامده...
در دلم اما
غمی عجیب
حکمرانی می کند...
گاهی،
پر میشوم
از واژه و سکوت
از اشک و لبخند
از همین تناقض های ساده ی همیشگی!
از خودم به خودم فرار میکنم...
خسته ام!
می خواهم بروم،
می خواهم بمانم
نمی دانم!
چشمانم را می بندم
دنیا خاموش می شود 
صدا ها نه...

تناقض

در من
شاعری 
واژه ها را نفس می کشد
اما سالهاست
عاشق سکوت شده است....