کدام عاشیق دلمرده
نواخته است
که اینچنین تلخ و
بدآهنگ است؟
نفرین کدام شاعر
قسمت من است
که گرفتار
ابنهمه شاعرانه ی بی
جواب شده ام؟؟
راه شاد بودن را گم کرده ام
انگار ته هر خنده ی
روشن
باید سایه ای باشد
تا دلم ابری شود!!
چقدر دلم خنده های دور
از آدمی،
چقدر کودکی ام را می
خواهد...
چشمانم
همیشه در تردید تر شدن
است!!
اتگار سهمم از اینهمه
روز آفتابی
خیسی نگاه است...
آخ! چقدر تشنه ی رفتنم
چقدر بغض سفر دارم...
چقدر این دل خسته مرگ
می خواهد...
یک کتاب،بی خاطره ای از
تو
یک دفتر سفید
که شعرهایم سیاهش کند.
یک جعبه سیگار برای
شبهای بیداری
و یک دستمال برای
احتمال گریه
کافیست...
چمدانم را می بندم..
می خواهم از تو سفر کنم...
نام مرا
همراه کدام ترانه ی قدیمی
زمزمه کردی
که اینگونه ی تشنه ی
رفتنم؟
انگار هزاران سال است
که مرده ام
من گم شده ام در شب
در کابوس تلخی که تا
روزهایم ادامه دارد.
سکوت دلم نمی شکند
که این بغض همیشگی
ترک بردارد.
خودم را گم کرده ام
شاید
میان این تنهایی صد
ساله...
سهم من
در این شب ها
که ابر بغض مهتاب را
گریه می کند،
چشمانی است که حسرت
نگاهت را دارد
من نام تورا در گوش
کدام باد زمزمه کنم بانو؟
آغوش من بانو،
در حساب بی دریغ این
شبهای بی رویا
هی تورا کم می آورد.
و انگار سهم من از تمام
تو
انتظار و نرسیدن است.
عطر تنت،
از کدام جاده ی دور مرا
این چنین مست می کند؟
به من بگو
نورا در کدام خواب
در کدام رویا ملاقات
کنم؟
من تشنه ی نگاه
نوازش و بوسه ام ...
مرا در این سرمای شب
تنهایی
با هرم نفست
تابستانی کن بانو...
چشمانت
آن مار وسوسه گر
و لبانت،
میوه ی ممنوعی
که
می دانم خواهم چشید....