-
شبانه در بابلسر
پنجشنبه 17 بهمن 1392 17:05
امشب به خوابم بیا بانو! می دانم که قدم زدن زیر باران را دوست می داری. امشب هوای دلم بوی خیابان های خیس شهرم را می دهد...
-
من به تو محتاجم بانو
سهشنبه 15 بهمن 1392 09:58
این روزها واژه ها مرا می ترسانند پر از اما و اگرم این همه دل دل بی ثمر برای بغضی که خواهد شکست؛ من از هجوم این همه بی تویی تو، بانو خسته ام ! بیا کمی دیوانگی کنیم، مثلا زیر باران برقصیم یا رو به آسمان خنده های بی دلیل سر دهیم ... ببین بانو ! یا تو از خواب هایم بیرون بیا یا من به رویاهایم مهاجرت می کنم ....
-
بیا قدم در راه بی برگشت بگذاریم بانو
دوشنبه 14 بهمن 1392 15:13
دیگر این همه دل دل کافیست بیا بیخیال هرچه کابوس است رو به پیوند دستانمان حرکت کنیم. ما را می ترسانند که راه دور است و ما جز بوسه های عاشقانه توشه ای نداریم. خوب که چه؟! همین کافیست با نگاه و لبخندت دنیایی را به زانو در می آورم تو فقط بیا.... من شعر هایم را به پیشوازت با نام تو آذین کرده ام....
-
سفر آخر
سهشنبه 8 بهمن 1392 23:28
پشت سرم آب نریزید اینبار خیال برگشت ندارم او رفته است و من سفری رو به مرگ آغاز کرده ام...
-
شعری کوتاه برای بانو
سهشنبه 3 دی 1392 23:36
بیا لبخند بزن نه بخاطر من، بخاطر دنیا؛ نمی بینی چند روز است چقدر آسمان گرفته است.........
-
اولین تجربه گویندگی من
دوشنبه 2 دی 1392 17:43
http://www.tiwall.com/podcast/02
-
روزهای تاریک ، شب های روشن ...
یکشنبه 1 دی 1392 20:08
من بی سرانجامم، قصه ی این همه کلاغ به خانه نرسیده را باور کن! در بی پایانی اینهمه ،هزارتوی افکار چه فرقی می کند، بغض واژه ها را از من پنهان کنی یا نه، یا خواب هایم را ورق می زنی تا از فصل این همه انتظار بی کابوس بگذری... بی خیال! بی خیال این همه اما و اگر ؛ بیا تا برایت از کوچه ی همیشه بارانی شعر هایم و ترس نبودنت...
-
دیدار
جمعه 29 آذر 1392 13:20
دیدنت مثل عبور از میدان مین است! هر چقدر هم مراقب باشی باز دلی، فکری، چیزی را به یادگار می گیری...
-
شبانه ( تاریکی)
پنجشنبه 28 آذر 1392 16:05
در این لحظه های تاریک آبستن یک اتفاقم... شاید پا به ماه یک شعر، یا تحقق کابوسی که هر شب پا به پای خواب هایم می آید؛ این شب ها کلمات عجیب با سکوتم در آمیخته اند، می دانم به رویا قد نمی دهم کابوس شاید... هه! تازه کاش فقط همین بود، همیشه واژه ای هست که شاعرم کند...
-
شبانه ( خسته ام مثل باد بی سامان)
سهشنبه 26 آذر 1392 00:47
به خدا خسته ام بانو! می فهمی؟ من بار هزاران واژه را به دوش می کشم... و تمامی روز هایم، شبی بلند است بی پایان بی طلوع... حتی تو هم نیستی تا برایت از ترس شکستن بغض همیشگیم بگویم... باور کن بانو! من سال هاست ناتمامی خودم را می سرایم؛ خسته ام... بیا این بار فقط گوش کن... می خواهم یک چمدان پر از فکرت و این واژه های بی پدر...
-
کابوس
شنبه 23 آذر 1392 23:55
من در خواب هایم از میان هزار باران سیل آسا و هزاران کویر تشنه لب گذشته ام، من ناله ی هزار بغض نشکسته، و دلی هزاربار شکسته را هر شب به خواب، می شنوم... باور کن بانو! من به دنبال صدای گام هایت هزار هزار خیابان پاییزی را در شب های خاکستری شهرم آمده ام؛ من چیزی را کم دارم چیزی مثل خورشید چشمانت یا گرمی دستانت یا... و حالا...
-
مرثیه برای شاعری که 29 ساله می شود
چهارشنبه 20 آذر 1392 22:37
بیست و نه سال گذشت و هنوز به دنبال خودم در کابوس هایم می گردم؛ مردی شده ام که از دنیا لبخندی تلخ هدیه گرفته است؛ بزرگ می شوم اما هنوز به کودکیم می اندیشم، فکر می کنم که این همه شاعرانه و عاشقانه سهم دلی است که به جای اشک واژه می ریزد؛ و نگاه کن، چه ساده اتفاق می افتد یک سال بزرگ تر می شوم و رویاهایم صد سال دور تر......
-
شبانه بهاری
سهشنبه 19 آذر 1392 23:21
غمگینم امشب، مثل بغضی که شکستن را در خواب می بیند، مثل هوای بهاریه دونفره و خیابانی که گام های مرد شاعر تنها را زمزمه می کند... من می دانم این واژه های لاکردار - که دل دل می کنند برای جاری شدن - برای دلخستگی هایم چاره نیستند... من با کابوس هایم وعده دیدار دارم ، فکر میکنم که تا فردا دوام می آورم؟ امشب هوای بارانی...
-
هواشناسی
یکشنبه 17 آذر 1392 17:53
در چند روز قبل با توجه به اتفاقات ، احتمال بارش در چشمانم به هنگام غروب های جمعه زیاد بود ، و یخبندان وسیع در قلبم پیش بینی می شد؛ اما حرکت یک توده گرمای نجات بخش از سمت نگاه تو به سمتم و شادی ی غیر منتظره که از حوالی لبانت به لبانم میرسد پبش بینی می شود ... در نهایت اوضاع روزهای آینده پر از حضور سبزت و عشقی امید بخش...
-
تو خود بارانی بانو
یکشنبه 17 آذر 1392 17:44
صبح ها از نام تو خیس می شوم آخر، شب ها غرق در رویای تو می شوم ...
-
وقتی فکر تو در سرم غوغا می کند...
پنجشنبه 14 آذر 1392 19:32
کلمات در ذهنم - تا به تو میرسم - سکوت می کنن انگار هیچ حرفی از تو کامل تر نیست ... این روزها در ذهنم همیشه سکوت واژه است ...
-
سکوت
سهشنبه 12 آذر 1392 08:31
به تو که میرسم حرف هایم را می خورم مزه ی اشک میدهند و رویاهای سوخته ... به تو که فکر می کنم بغضم را فرو می دهم، - همیشه هم در گلویم گیر می کند - و دلم حال عجیبی می گیرد مثل خواب پر کابوس یا شب پر گریه ... سکوت می کنم که نشنوی ....
-
این روز های لعنتی...-من به خیال معتاد شده ام-
دوشنبه 11 آذر 1392 07:33
این روزها روز مرگی تمام لحظه های مرا در آغوش گرفته است با این حال تا چشمانم را می بندم هق هق ثانیه های تنهایی در اتاقم می پیچد انگار روز ها برای کابوس هایم کافی نیست ... مدت هاست خیال جاده های دور را - تنها - سفر می کنم ... کلمات در ذهنم - تا به تو میرسم - سکوت می کنن انگار هیچ حرفی از تو کامل تر نیست ... این روزها در...
-
روزهای پر لبخند
یکشنبه 10 آذر 1392 07:48
این روزها آنقدر در هوای تو بوده ام که با هر کس حرف می زنم از عطر نفس هایم سراغ تورا از من می گیرند...
-
نفس های مرگ می آید
جمعه 8 آذر 1392 15:48
در دنیای خودم دیگر جا نمی شوم هر روز دنیایم کوچکتر می شود و تنهایی ام بزرگتر انگار لحظه های آخر رویاهایم است روز هایم کوتاه شده اند شب هایم یلدا شده اند کابوس هایم ... پر شده ام از لبخندهای دروغین از لحظه های تردید و شک تلخ تر می شوم ثانیه به ثانیه انگار سالهاست که مرده ام ...
-
حراجی کابوس و رویا - 27/2/89
پنجشنبه 7 آذر 1392 16:15
در حراجی لحظه های تنهایی سهم من کابوسی شده از دخترکان غریب گریانی که بغض مرا اشک می ریزند . من سکون سکوت ثانیه ها را با صدای ناله هایم در خواب می شکنم ... در فرار از کابوسم، در کوچه های بن بست رویاهایم من از هر رهگذر بی چهره نشانی چشمان سرد تورا می پرسم، انگار احساس، در این لحظه های تلخ دلنشین از غربت دستانم به مرگی...
-
شبانه - 18/6/88
دوشنبه 4 آذر 1392 12:58
در هجوم بی رحم نام تو - به خیال من - کاغذهای سپید بکارت ناب خود را به شعری از تو می بازند
-
وداع - 29/4/84
یکشنبه 3 آذر 1392 11:29
آخرین طپش های شکل قلبی روی درخت، صدای تبروار قدم های تو، صدای شکستن من و سکوت...
-
تنهایی من-26/1/85
شنبه 2 آذر 1392 11:22
پرام از نوشته های ناگفته از هجوم فریاد به خاک افتاده ام من از همهمه گریزانم من سکوت را به بلندترین هجاها می خوانم من در پی خویشتن به هیچ رسیده ام - و چه تلخ به خود نگریستم - من از این همه هیاهو به سرعت خواندن حرف سین سکوت،فرار می کنم من از این همه به ستوه آمده ام . تنهایی من پر از آدم هاست
-
غرور - 5/5/85
دوشنبه 27 آبان 1392 19:36
دلم برای غربت چشمانت تنگ شده نه گمان کنی که عاشقت شده باشم تنها دلم از دوری لبخند شیرینت پر از غم است و با فکر دستان سبزت می لرزد شاید نگفته باشم اما فکر تو چون خیالی آبی در ذهن پر تلاطم من پرواز کنان می گذرد نه گمان کنی که عاشقت شده ام نه...تنها لبانت که باز می شوند به خنده ای دل آشفته ی مرا،فراتر از هر نوازشی آرام...
-
دل زخمی - 10/9/85
جمعه 24 آبان 1392 15:04
از زخمی که به دلم زدی شعر می چکد نگاه را نچشیده ام هنوز اما چشمانم طعم لبانت را می شناسد خسته ام و شب در من ادامه دارد دستانم تنهایی را در آغوش می کشند هرازگاهی پاهای نا امیدم می لغزد در خیالی دور هرچند باز رویاهایم همراه قاصدک های صدا با باد به ناکجاآباد می روند دیگر می دانم که ستاره ها هم سقوط می کنند و از بوی یاس...
-
وقتی فکر تو در سرم غوغا می کند...
پنجشنبه 23 آبان 1392 09:22
کلمات در ذهنم - تا به تو میرسم - سکوت می کنن انگار هیچ حرفی از تو کامل تر نیست ... این روزها در ذهنم همیشه سکوت واژه است ...
-
دنیای من در تو خلاصه میشود بانو
چهارشنبه 22 آبان 1392 12:57
خورشید ماه زمین ... نه سال هاست به من دروغ گفته اند ، دستان ، لب ها ، چشمانت ، این دنیای من است ...
-
تو دور می شوی، مرگ نگاهم می کند...
دوشنبه 20 آبان 1392 23:36
وقتی از ارتفاع چشمانت ،می افتم مرگ آغوش باز می کند … برای من چیزی نمانده به آخر دنیا حالا که پا به پا می کنی برای رفتن …
-
بانو! بی تو مردی تنها رو به سقوطم...
یکشنبه 19 آبان 1392 15:43
مثل شوق رسیدن بهار، مثل خنکای نسیم بر پوست عرق کرده در گرم ترین ظهر تابستان، مثل قدم زدن روی برگ های خشک پاییزی، مثل بوسه های برف روی صورت، مثل وسوسه بوسیدنت، مثل خنده ای از ته دل، مثل سبکی،بعد از شکستن بغض قدیمی، مثل لبخند بر لبانت بعد از شنیدن دوستت دارم هایم، مثل رد عطرت از مسیری که گذشته ای، مثل نگاه کردن به تو...